|
|
|
|
|
یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 ساعت 15:30 |
بازدید : 19734 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
جوانى بر آراست از خويشتن
سخنگوى و بينا دل و راىزن
هميدون بضحاك بنهاد روى
نبودش بجز آفرين گفت و گوى
بدو گفت اگر شاه را در خورم
يكى نامور پاك خواليگرم
چو بشنيد ضحاك بنواختش
ز بهر خورش جايگه ساختش
كليد خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمان روا
فراوان نبود آن زمان پرورش
كه كمتر بد از خوردنيها خورش
ز هر گوشت از مرغ و از چارپاى
خورشگر بياورد يك يك بجاى
بخونش بپرورد بر سان شير
بدان تا كند پادشا را دلير
سخن هر چه گويدش فرمان كند
بفرمان او دل گروگان كند
خورش زرده خايه دادش نخست
بدان داشتش يك زمان تندرست
بخورد و برو آفرين كرد سخت
مزه يافت خواندش ورا نيك بخت
چنين گفت ابليس نيرنگساز
كه شادان زى اى شاه گردن فراز
كه فردات ازان گونه سازم خورش
كزو باشدت سر بسر پرورش
برفت و همه شب سگالش گرفت
كه فردا ز خوردن چه سازد شگفت
خورشها ز كبك و تذرو سپيد
بسازيد و آمد دلى پر اميد
شه تازيان چون بنان دست برد
سر كم خرد مهر او را سپرد
سيم روز خوان را بمرغ و بره
بياراستش گونهگون يك سره
بروز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از پشت گاو جوان
بدو اندرون زعفران و گلاب
همان سال خورده مى و مشك ناب
چو ضحاك دست اندر آورد و خورد
شگفت آمدش زان هشيوار مرد
بدو گفت بنگر كه از آرزوى
چه خواهى بگو با من اى نيكخوى
خورشگر بدو گفت كاى پادشا
هميشه بزى شاد و فرمان روا
مرا دل سراسر پر از مهر تست
همه توشه جانم از چهر تست
يكى حاجتستم بنزديك شاه
و گر چه مرا نيست اين پايگاه
كه فرمان دهد تا سر كتف اوى
ببوسم بدو بر نهم چشم و روى
چو ضحاك بشنيد گفتار اوى
نهانى ندانست بازار اوى
بدو گفت دارم من اين كام تو
بلندى بگيرد ازين نام تو
بفرمود تا ديو چون جفت او
همى بوسه داد از بر سفت او
ببوسيد و شد بر زمين ناپديد
كس اندر جهان اين شگفتى نديد
دو مار سيه از دو كتفش برست
غمى گشت و از هر سوى چاره جست
سرانجام ببريد هر دو ز كفت
سزد گر بمانى بدين در شگفت
چو شاخ درخت آن دو مار سياه
بر آمد دگر باره از كتف شاه
پزشكان فرزانه گرد آمدند
همه يك بيك داستانها زدند
ز هر گونه نيرنگها ساختند
مر آن درد را چاره نشناختند
بسان پزشكى پس ابليس تفت
بفرزانگى نزد ضحاك رفت
بدو گفت كين بودنى كار بود
بمان تا چه گردد نبايد درود
خورش ساز و آرامشان ده بخورد
نبايد جزين چاره نيز كرد
بجز مغز مردم مدهشان خورش
مگر خود بميرند ازين پرورش
نگر تا كه ابليس ازين گفتگوى
چه كرد و چه خواست اندرين جستجوى
مگر تا يكى چاره سازد نهان
كه پردخته گردد ز مردم جهان
:: موضوعات مرتبط:
شاهنامه فردوسی ,
,
:: برچسبها:
فردوسی, اشعار فردوسی, شعر, اشعار شاهنامه, شاهنامه, اشعار شاهنامه فردوسی, شاهنامه صوتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|